سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یک هشتاد و چهاری

طلیعه حیات

    نظر

پس از ده روز بی کامپیوتری و بی اینترنتی کشیدن بالاخره درِ سایت این مجتمع ابوریحان دانشگاه تهران را گشوده دیده و از خدا خواسته پریدیم تو. بر و بچ خود دانشگاه تهران نشسته بودند پشت دستگاه ها و کار می کردند و آنچه بی مشتری بود به شبکه وصل نبود.ناگزیر به استفاده از همان وردش رضایت دادیم و نشستیم به نوشتن و ریختن روی فلش تا بالاخره یه روزی و یه جایی که دستمون رسید بذاریمش رو وبلاگ مادر مرده که یه ماهیه آپش نکردم.

از شانس من این دستکاهی که گیر ما اومد از نسل کامپیوتر های دوران صفویه  است. تا دلت بخاد درب و داغان. ده دقیقه ای نازشو کشیدم تا  فلشم  رو بخونه. موسشم نمی دونم چرا چرب و چیلیه. صفحه کلید هم جلبک زده و الان که یه پاراگراف بیشتر تایپ نکرده ام نوک انگشتام همه سیاه شده. خوب از اوضاع کواکب که بگذریم کمی از طرح ولایت بنویسم.طرح ولایت بما هو طرح ولایت! و تو چه می دانی که طرح ولایت چیست؟

قبل از هر چیز توضیح این مطلب لازم است که این آن طرح سی و پنج روزه نیست که کشوری است و باقی قضایا، بلکه یک طرح دو هفته ای است به نام طلیعه حیات که فقط برای دانشجو های دانشگاه های تهران برگزار می شود و مکانش هم دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران است در پاکدشت. در اینجا صبح کله سحر باید پاشی و بری سلف.چایی پایانی صبحونتو باید توی راه کلاس بخوری ! ( البته در صورتی که دیر رفته باشی سلف!)

بعدش می شینی سر کلاسی که کولرهاش پت پت می کنه و باید سعی کنی هر چه نزدیکتر به پنکه ها بشینی که تا آخر کلاس ذوب نشی.کولر های سالن آمفی تئاتر و سلف و نمازخونه هم به همین بیماری مبتلا هستن. خلاصه صبح دوتا کلاس داریم: مبانی سیاست اسلامی و خداشناسی. بعد از ظهر هم دوتا کلاس یکی که تجمیعی است و در آمفی تئاتر برگزار می شود و هر روز یه استاد و یه موضوع. کلاس دیگه باز هم سیاست اسلامی . کلاسهای خوبی هستن و اساتید هم همین طور. فقط یه خرده این حالت کلاسی بودن و نظم و ترتیب دانشگاهی داشتن آدمو خسته می کنه. آخر دوره هم که باید امتحان بدیم.در حقیقت بین کلاسها و همچنین شبها وقت آزاد زیادی ندارم. یه کتاب خاطرات احمد احمد رو که با خودم آورده ام هنوز نتوانسته ام شروع کنم.

جای باصفایی است اینجا. پر از دار و درخت و چمن و حوض و نیمکت و خلاصه شیوه جنات تجری تحتها الانهار دارد. بچه های کادر هم بچه های خوبی هستند.البته من روز های اول با این موضوع دانشجو نبودن اونها حال نمی کردم. چیزی که توی همایش های ما و کلا توی هیچ جای جامعه نیست.(البته بعدش به این موضوع عادت کردم.) اگه بخام وارد این بحث بشم باید یه پست جداگونه بذارم. به عنوان یه جامعه ای که تا حالا جز یکی دوتا اردوی قم اونم ترم های اول که با بسیج رفتم و کمی رفاقت غیر تشکیلاتی که با بچه های بسسیج داشتم، زیاد بسیجو نمی شناختم و برخوردی با برنامه ها و مسئولینشون نداشتم، یه نکته هایی اینجا برام جالب و جدید بود.

یه نکته جزئی که شاید اهمیت زیادی نداشته باشه ولی توجه منو جلب کرد این بود که اینجا بدون ژتون به هیچ عنوان به تو غذا نمی دهند.در حالی که حداقل در همایش پارسال ما اوضاع طور دیگه ای بود و ژتون نمی دادی هم مسأله ای نبود.این سختگیری در گرفتن ژتون می تونه کلی از ریخت و پاش و اسراف غذا و هدر رفتن هزینه بیت المال جلوگیری کنه. همچنین کمیت غذا هم خیلی اصلاح الگوی مصرفی و بسیجیانه است! به طور مثال منی که هیچ وقت نمی توانم غذایم را کامل بخورم اینجا اکثر اوقات وقتی سینیمو تحویل می دم یه دونه برنج هم نمی تونی توش پیدا کنی! یعنی اینقدر غذا را به اندازه می کشند.(البته معدودی از دوستان می گن کم!) و این خیلی خوب است.

تفاوت دیگه انتظام و تا یه حدی سختگیری ای است که توی برنامه ها هست.به عنوان مثال حضور و غیاب در هر کدوم از جلسات و ترفند های دیگه که باعث حضور حداکثری بچه ها توی کلاسها می شه. این در حالیه که در همایش های ما افراد می تونن به راحتی پای صحبت استاد نیان و وقتی برای این استاد هزینه شده و فرض کن همایشمون توی صنعت نفت اهوازه و برای این استاد بلیط هواپیما گرفته ای که از تهران یا قم بیاید و برای ما صحبت کند (سایر هزینه ها به کنار)، واقعا حیف است که همه بچه هایی که در همایش حضور دارند پای صحبت استاد حضور نداشته باشند . به نظر می رسد که ما اینرا بدیهی می گیریم (took it for granted.) که بچه ها در آن حد از فهم و آگاهی و نیز حس تکلیف و وظیفه هستد که خودشان متوجه این نکات باشند و آنها را رعایت کنند. ولی حقیقت آن است که همیشه این طور نیست.

البته من در همه حال  شکل و فضای تشکیلاتی و سازمانی خودمونو به بسیج ترجیح میدم. در واقع اون استقلالی که ما داریم، روح جوانانه و آرمانگرایی که تو برنامه های ما حاکمه و حال و هوای دانشجویی پاک و دست نخورده رو بیشتر دوست دارم. یکی از دوستان می گفت تفاوت بسیج و جامعه در اینه که بسیج از بالا به پایین اداره میشه ولی جامعه از پایین به بالا.البته من معتقدم در جامعه پایین و بالایی وجود نداره. جامعه به صورت غیر متمرکز و شورا شورا اداره میشه. داشتم فکر می کردم که شکل تشکیلاتی تشکل ما رو میشه با حکومت های فدرال مقایسه کرد. یعنی هر کدوم از دفاتر جاد رو میشه یه ایالت در نظر گرفت که در عین حفظ هویت و استقلال خودش و در نظر گرفتن وضعیت محلی دانشگاه و شهر و استان خودش، با دفتر مرکزی هم مربوط هست و با رعایت و اجرای قوانین اتحادیه و اساسنامه، در جهت تحقق آرمان اتحادیه مشارکت می کنه.

ولی بسیج به طور متمرکز اداره می شه و مثلا میشه ناحیه بسیج دانشجویی (لانه) رو با یه حکومت مرکزی مقایسه کرد که البته خودش هم مستقل از بدنه بسیج اصلی نیست.خوب بحث سیاسی شد و اینجا کاتش می کنیم!

*     *     *

برای نیمه شعبان إن شاء الله قم هستیم. و من برای اولین بار می خواهم شب تولد جان جهان در جمکران باشم. امیدوارم بتوانم استفاده کنم.

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید           ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش           تا در کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش ...